بازرگانی ثروتمند ۴ همسر داشت .همسر چهارم او بسیار زیبا بود و سوگلی او محسوب می شد .بازرگان به او خیلی علاقه مند بود و هرچه می خواست برایش تهیه می کرد .
بازرگان همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و در تمام مهمانی ها به وجود او افتخار می کرد .او همسر دومش را هم خیلی دوست داشت و هروقت مشکلیی برای بازرگان رخ می داد همسر دومش به او کمک می کرد و مشکل را رفع می مکرد .
همسر اول بازرگان بسیار باوفا بود و همواره او را از عمق جان و دل دوست داشت ولی بازرگان به ندرت با او صحبت می کرد .
روزی بازرگان سخت بیمار شد و دکتر هاگفتند دیگر امیدی به او نیست . بازرگان ۴ همسرش را صدا زد و گفت :من بسیار شما را دوست داشتم و هر چه خواستید فراهم کردم . حالا از شما می خواهم بعد از مرگ من به من وفادار بمانید و با کسی ازدواج نکنید .
سوگلی بازرگان گفت :امکان ندارد! و از اتاق بیرون رفت . بازرگان بسیار غمگین شد . همسر سومش گفت : نه من زندگیام را دوست دارم و بعد از تو حتما ازدواج می کنم . این پاسخ نیز بازرگان را بسیار غمگین کرد . همسر دوم بازرگان نیز گفت : متاسفم من نیز قولی نمی دهم اما بیشترین لطفی که می توانم به تو بکنم این است که گاهی سر قبرت می آیم .
بازرگان بسیار ناراحت شد و چشمانش را بست . در این هنگام صدای زنی را شنید که می گفت : همسر عزیزم من به تو وفادار خواهم ماند و برایم مهم نیست تو کجا باشی .
بازرگان چشمانش را باز کرد و همسر اولش را دید و گفت ک کاش آن موقع که می توانستم بیشتر به تو توجه می کردم .
* * *
همسر چهارم بازرگان جسم او بود . در این دنیا هرچه پول و ثروت صرف زیبایی آن کنیم پس از مرگ ما را تنها می گذارد . همسر سومش دارایی و ثروت او بود . آنها نیز پس از مرگ ما را تنها می گذارند . همسر دومش دوستان و فامیل او بود . آن ه هم فقط در روز مرگ به یاد ما هستند و بعد از آن فراموشمان می کنند .
همسر اول او روح او بود .عشق ربانی و اعمال خوب در این دنیا همواره با ما خواهند بود و پس از مرگ نیز ما را تنها نمی گذارند .
همسر چهارم . همسر سوم . همسر دوم . بازرگان . همسر اول .
عکس شخصیت های داستان رو خیلی با حال گذاشته ای